سفر تنهايي منصوره حسيني و سروده بابك نبي
كِرْمها مست بوي پيرهنت
رقص خون ميكنند بر بدنت
گيسوانت به تخت چسبيده
تخت، وامانده زير بار تنت
دست نقاشهاي دور از بوم
نقشها ميكشند بر كفنت
رنگها بعد تو عزادارند
خون مشكي چكيده از دهنت
اي كه تنها شدهست تنهايي
از همان ابتداي كمشدنت
مجموعهشعر ديگري، 1391