منصوره حسيني، طراح، نويسنده، منتقد هنر و نقاش، نظريههاي قابل توجهي در پيوند كلمه و تصوير مطرح كرده است و در زمينه خاستگاه اجتماعي كلام و تصوير چون ارتباطشناسي و لزوم نقد اديبانه هنر نيز تأملهايي دارد. شناخت اسطورهها و فولكلور ملتها با نقاشي، حلقهاي است از انديشههاي جاري او.
وي در سال 1337 مكتب نشانهشناسي و مبحث زيباييشناسي خط در نقاشي معاصر را پايهريزي و با شركت در جنبش غيرفرماليسم در نقاشي معاصر ايران، حضوري جدي و نقشي مهم ايفا كرد. در پايان دهه پنجم حضور هنرمندانهاش، موزه هنرهاي معاصر تهران فرصتي فراهم آورد تا به مرور آثار اين هنرمند بزرگ بپردازيم.
منصوره حسيني مدرس هنرستان هنرهاي زيباي دختران بوده و در دانشكده هنرهاي زيباي تهران، نقد هنر، زبانشناسي در هنر و ارتباطشناسي در هنر را نيز تدريس كرده است. مهمترين دستاورد زندگياش پيوند زمينههاي تفكر ادبي انسان با مفاهيم تجسمي است كه از اين روش، «مكتب ملهم از خط» را پايهگذاري كرده است.
دريافت بورس 38 ماهه مطالعه در هنر بابت شركت در نمايشگاه مشرقزمين، اين فرصت را براي او فراهم آورد تا در تالار انجمن شرقشناسان ايتاليا حضوري چشمگير داشته باشد. او، هماكنون در آستانه دهه نهم حياتش، ارتباطشناسي تجسمي را دستمايه آثارش ميداند و معتقد است زمينه ترويج نظريههاي اديبانه در نقاشي ايران ميتواند پايه و مبناي زبان تازهاي را در خلق آثار نقاشي به وجود آورد؛ هرچند ارائه اين شيوه بسيار دشوار و فني به حساب آيد.
وي معتقد است كه ميتوان آثار نقاشي معاصر ايران را با استفاده از متن نوشتاري و موسيقايي خط در آن خلق كرد و بر اين باور است كه اين نظريه ميتواند آغازگر اتفاق تازهاي در نيمه دوم حيات 25ساله تاريخ معاصر نقاشي ايران باشد. او همچنين نظريه ارتباط و بيانهاي اديبانه را به عنوان يك زيرساخت زبانشناسي در رنگ و لزوم فهم معناي عشق و حيات متعالي را موضوعي قابل توجه براي نقاشي معاصر قلمداد ميكند.
نمايشگاه آثار دورههاي متفاوت نقاشي او فرصتي شد تا عنصر ارتباطي زبان در آثارش و شكل خلق آثارش را مطالعه كنيم و پيوندهاي فكرياش را در يك نگاه، به صورت مروري بر مقامهاي نقاش در آثارش به نقد و نظر بنشينيم.
هنر وي، بدترينِ اطلاقهاست و زيباترين نگاهها؛ نگاهي به همه سو و فراسوي معناي پستِ دنياخواهيها. كلمه را ريتم ميبخشد و حركت را با نور ميآميزد تا رنگ مايههاي «آن»هاي انساني را در كلمه كه زبان و گويش است، با تصوير و تفسير رنگ بيان كند. هنر او نگاهي است به همه سو و در عين حال بيسو. اگر جوششي دارد، نه اتفاق است و نه انفعال، بلكه مصداقي است از هدفي در نظر و نظر او، حركتي است در جستوجوي «اناالحق» و حق كه مضطرب اوست و «ترسا»يي است كه جنون آفريدنش او را به اثبات آثارش رسانده است و اين، نگاهي متضاد با نگاهي است كه همه دنيا و آفاق و هستي را پوچ انگاشته و در پوچي گذارده است و اين نه هنري است در «ابتدال»، كه هنري است در اوج.
منصوره حسيني با شركت در 26 نمايشگاه انفرادي و گروهي و با پيشينه 50 سال فعاليت هنري، از چهرههايي است كه شرايط بازشناسي دورهها و جريانهاي حركت هنرياش، پيش روي منتقدان و مخاطبان هنر معاصر گشوده است. در آستانه برگزاري چهارمين نمايشگاه بينالمللي نقاشي جهان اسلام با وي كه به تازگي به عضويت پيوسته فرهنگستان هنر جمهوري اسلامي ايران نيز منتخب شده است، به گفتوگو نشستيم. آنچه از نظرتان ميگذرد متن اين گفتوگو است.
كاري پيش از رمان «پوتين گلي» داشتيد؛ چه اسمي داشت؟
خيليهاست... ؛ «طرح نو و خاك كهن».
چرا اين كتاب را نداديد تا براي نمايشگاه دوسالانه سفال تجديد چاپ كنند؟
به جز اين، «جفت 4» هم هست كه نميتوانم چاپ كنم. شماره اتاقم در بيمارستان است كه براي معالجه كمرم رفته بودم. شماره اتاقم 4 بود. منتها كاراكترها را فكر نميكنم چاپ كنند!
قصه است يا رمان؟
قصه نيست، حقيقت است. «پوتين گلي» هم مقداري حقيقت است كه با ساحت خيال و تكنيك بيانِ قصه نوشته شده. اگر اينها را بكاوند، ميشود مثل اثر «سيمون دوبوار» كه رمان عاشقانهاي است كه آدمها را اسم نميبرد. ولي تمام پرسوناژها را ميتواني در آن قصه پيدا كني. كد و اسم هم نميدهد، اما همه شخصيتهاي رمان هستند.
چگونه اين شخصيتها را ميفهميد و تفكيك ميكنيد؟
با هنر و نشانه، در «پوتين گلي» هم پيدا ميكنيد؛ اما بدون اسم و گاهي هم با اسم. اين مربوط به آن زمان است. محمود دولتآبادي، پشت اين كتاب نوشته بود: «شايد اين كتاب را بتوان سرآغاز هنر نقاشي نو در ايران دانست.»
به غير از «پوتين گلي» كه اخيرا هم تجديد چاپ شد، كار ديگري در فضاي ادبيات داشتيد؟
فقط شعرهايم بود كه به صورت جسته گريخته در مطبوعات چاپ شده است. بعد از انتشار اين كتاب بود كه از موزه هنرهاي معاصر زنگ زدند كه فردا با خبري خوش ميآييم. فكر ميكردم خبر خوش آنها خريدن يكي از آثارم (تابلوهايم) است. گفتند در جلسات مختلف موزه صحبت و تصويب شده است كه تمام آثار شما را چاپ كنند و نمايشگاهي هم در موزه هنرهاي معاصر براي آثارم بر پا كنند. نظر من را پرسيدند، من هم بيترديد موافقت كردم.
فرداي همان روز آمدند و اينها را بردند و در آتليه موزه عكس گرفتند. ناگهان همه چيز يك ماه، چهار ماه، پنج ماه با سكوت مواجه شد. كاشف به عمل آمد كه بعد از حدود يك سال، طي نامهاي اعلام كردند سه بانوي هنرمند از پيشگامان هنر معاصر نمايشگاهي ترتيب دهند: خانمها منصوره حسيني، بهجت صدر و ايران درودي. در همان زمان، بعد از 20 سال سكوت و بيخبري، خانه هنرمندان نمايشگاهي از آثار خانم درودي گذاشته بود. رفتم تا بعد از 20 سال ايشان را، كارهايش را و تغييراتش را ببينم. نامهاي به مسئولان برگزاركننده نمايشگاه نوشتم كه: من فكر ميكردم كارهايي كه شما انجام ميدهيد براي اين است كه جوانان بدانند بنيانگذار سبكي بودهام كه دو هزار نفر سر سفرهاش نام ميخورند. گفتند: موضوع را جدي نگير. گفتم: كوچ ميكنم و ميروم.
در همين حال، تلفني از سفارت كانادا شد كه وقت ميخواستند براي ديدن كارهايم. چند نفر از دوستان ديپلماتم را هم دعوت كردم و ميهماني براي آنها ترتيب دادم. سفير كانادا از تابلوي «اناالحق» خيلي خوشش آمد و گفت: با چه شرايطي حاضر هستيد بياييد كانادا؟ گفتم ببخشيد، سرد است، من نميآيم. و اينگونه با ديپلماسي رد كردم پيشنهاد سفير كانادا را. خيلي ناراحت بودم. مسئولان موزه به من گفتند نمايشگاه انفرادي و من خودم را براي چنين كاري آماده ميكردم، آن هم آمادگي يكساله، و حالا تبديل شده بود به نمايشگاه سهنفره. هرچند كه من با خانمها بهجت صدر و ايران درودي مشكلي ندارم.
اين مراحلي است كه براي نمايش كارهاتان در موزه هنرهاي معاصر دو سال پيش اتفاق افتاد و مقدمهاي بود بر برگزاري همان نمايشگاه آثار شما. نظر خود شما درباره آن نمايشگاه چه بود؟ و نمايشگاه از نگاه شما چه تاثير و بازآفرينيهايي داشت؟
آقاي فدوي از مركز توسعه و گسترش هنر گفتند: كتاب شما پيش من است و ميخواهيم چاپش را شروع كنيم. شما هر روز لطف كنيد و ورقههايي را كه ميفرستيم كنترل و بازبيني كنيد. قبول كردم، اما باز يكي-دو ماهي سكوت شد.
نظر شما كه بازديدكننده بوديد درباره نمايشگاه چه بود؟
قابل توجه بود و از عهده خودش برآمده بود. اين نمايشگاه فرصتي بود براي اينكه ما مجموعه دورههاي كارهاي شما و تجربههاي پشت سر گذاشته شما را ببينيم و با مراحل كارتان آشنا شويم. شما چند مرحله در نقاشي داشتيد و چه آفاقي را پشت سر گذاشتيد؟
اولين رنگ و روغني را كه اتود منظره كرده بودم در فضاي آزاد، براي استادم بردم كه ببيند. به مرحوم عليمحمد حيدريان هم ارادت بسيار داشتم، اما ارادت معناي پذيرش سليقه را نميدهد! ايشان هم نگاهي كردند و گفتند: بچه، تو هم سزان شدي! من معني سزان را نميدانستم و با همان يك كمي فرانسه كه ميدانستم، فكر ميكردم منظورش چه چيزي است. در نمايشگاههايي هم كه در جواني و در رم برگزار ميكردم، نظر منتقدها درباره كارهايم اين بود كه ملهم از سزان است.
دورهاي كه شما دانشگاه بوديد چند دهه از نهضت امپرسيونيستها گذشته بود؟
آن زمان تشخيص سزاني نداشتم، اما واژهاي هم براي رد آن متصور نبودم. به من گفتند: برو سراغ سزانشناس معروف، «ونتوري». كنسول ما در فرانسه آقاي فروغي بود. از ميان همه خانمهاي ديپلمات، خانم ايشان استثنا بود. خانمهاي آنها در آن زمان بيشتر به فكر كلاه، كفش و لباس بودند. خانم آقاي فروغي اهل هنر بود، فرانسوي و باهوش. كتاب ونتوري را تهيه كردم، اما سوادم پايين بود. مرحوم فروغي از خود ونتوري وقت گرفت، چند اثر از من را برداشت و با هم پيش او رفتيم. آقاي ونتوري رم بود. آقاي كنسول هم آمد. در آثارم دريا زياد ميكشيدم. ونتوري كه ديد، گفت: سزاني نيست.
شيوه و سبكي كه در كار اين نقاش است يادآور ايران و شرق است. اگر اين كارها را 50 سال پيش ميديدم، ميگفتم بيشك اين جوان شما نابغه است. اما حدود 20 سال است كه هنر انتزاعي دنيا را گرفته. به عبارتي گفته بود 50 سال عقبم. عصباني هم شدم. بعدا به فروغي گفته بود چرا از خطوط خودتان استفاده نميكنيد؟ مثلا خط كوفي خودش ميتواند پايهگذار يك هنر انتزاعي قوي شود. همان شب شروع كردم به كار و سه ماه بعد دوباره بردم. اين بار گفت: اين دفعه سه ماه عقبي. سه ماه پيش داور بينال ونيز بودم؛ اگر تو بودي، قطعا جايزه اول براي تو بود!
در واقع مراجعه به ونتوري الهام از خط را در شما زنده كرد؟ تا قبل از اين چه اتفاقي در آثار شما ميافتاد؟
فرم شكسته، آزاد و فيگور كار ميكردم و به طبيعت بيشتر توجه داشتم.
آشنايي شما و ونتوري در چه سالي بود؟
سال 1333 بود.
بعد از آشنايي با ونتوري به كجا رسيديد و چه مسيري پيش روي شما قرار گرفت؟
در نمايشگاه اولم كه در تالار عباسي بود، سه تا از تابلوهاي خطيام را طوري نصب كردند كه خوب ديده نميشد. با اين حال، همين سه اثر، جنجالي در مطبوعات درست كرد. از 1338 تا 1341 مرتب ما فحش خورديم! البته من دوست داشتم انتقادهايي هم از من بشود. اينجا، خيلي سر و صدا شد كه بنيانگذار و چه و چه هستم. زندهرودي هم خط كار ميكرد، اما بيشتر كارهاي زندهرودي گرافيكي بود و حركت داشت. بعد به نمايشگاه بال سوئيس رفتم. آنجا غرفه داشتم و 12 اثرم به نمايش درآمد كه بحثها و نقدهاي قابل توجهي ايجاد كرد و نظرهايي را در پي داشت.
در دورهاي از آثار شما مجموعهاي از نقش و فرمهاي كوزهاي و قوسهاي حجمي وجود دارد كه بعد در كارهاي سفالتان تاثيراتي گذاشت. اين چه اتفاقي است و اين دوره از كي شروع شد؟
سفال را هميشه دوست داشتم و اين اتفاق از رم شروع شد. كنجكاو بودم كه كار كنم. بعد يك نمايشگاه سفال ديدم. در كارگاه همان استاد، كاري را با گل شروع كردم. استاد جلو آمد و گفت: جالب است كه در قرن بيستم كسي كاري با سفال درآورد كه ماقبل تاريخي و خشن درآيد. گفت: فقط روي سفال نقاشي كن. چهار سال شيمي رنگ مطالعه كردم و مربعهاي 2در2 سانتيمتر رنگ ميكردم. اينجا در كارگاه فرهنگ و هنر، كه قسمت هنرهاي زيباي آن كاشيسازي هم داشت، كمي به چرخكاري رو آوردم. پاهايم هميشه مشكل داشت براي چرخ. بعد چرخ اتوماتيك شد و حتي چرخكار به من دادند. اينجا بايد از منوچهر انور ياد كنم كه واقعا لطف كرد. يكي-دو طبقه ساختمان مجهز و كوره و وسايل برايم آماده كرد. با مرحوم چنگيز شهوق آنجا كار ميكرديم.
طراحي برايتان اهميت دارد يا رنگ؟
طراحي گاهي با خط است، گاهي با پهناي قلم مو؛ يعني با رنگ طراحي ميكنيم.
خط در كار شما اهميت دارد يا سطح؟
نميدانم! ميدانيد چرا؟ براي اينكه در حال خاصي كار ميكنم! نميتوانم بگويم. البته در بعضي موارد خط لازم است، براي كمك به حافظه. منظرهاي كه بچههاي مهد كودك را داخل چمن آوردهاند و از نماي پنجره اين منظره پيداست، خط است، اما مثلا ميدانم كه «اناالحق» با رنگ شروع شد.
و هميشه يك دوردست، يك بيكران و رسيدن به منبع نور كه شايد منبع ذات هستي است، در كارهاي شما ديده ميشود.
اين را يك بار ديگر از من پرسيده بوديد. منحني با ما زندگي ميكند. كره ما گرد است، خورشيد گرد است. بتهجقههاي فرش گرد است. گنبدها، فرم منارهها و همه جا؛ ما در محاصره منحنيها هستيم. فرمهاي هندسي را خيلي دوست ندارم.
چه معنايي از زيباييشناسي را در كار جستوجو ميكنيد؟ وقتي از مكعب دور ميشويد و منحني را ميبينيد، آيا فرم مبناي زيباييشناسي است، يا اين منحني بيان يك قوس از معنايي است كه در هستيشناسي دنبالش ميگرديم؟
به اينجا كه ميرسيم، زبانم بند ميآيد و واژه ندارم. اين را كه شما سؤال ميكنيد، بايد از گوشه به اصل برسم. بيشتر صدا و ريتم و نوعي ملودي است و حسرت اينكه نميتوانم با نت بنويسم. آن وقت با تخيل و رنگ و خط و حجم شنيدههايم را نقاشي ميكنم.
ميشنويد و نقاشي ميكنيد؟
نه اينكه ميشنوم، اما همه را نبايد بشنوي، بايد حس كني. اين را كه ميپرسيد نميتوانم پاسخ دهم. اينقدر فرمولي نيستم. در كتابها دنبال چيزي نگشتهام. در سبكها به جستوجوي سبك خاصي نرفتهام. هر جا به هواي آزاد پناه ميبرم، جعبه آبرنگ و كاغذم را همراه دارم. قانون آبرنگ اين است كه تمام جاهاي رنگ را با طرح معلوم كني. من آن را هم با قلم ميروم. البته چند بار هم خراب شده است. آنجا طبيعت محض را دوست داشتم و دوست دارم محاصرهام كند. هوا را بگيرم، نور را بگيرم.
وقتي كه نقاشي ميكنيد، دقيق ميشويد يا رها؟ چه حسي در ادراك بودن از نگاه شما اتفاق ميافتد؟
نميدانم. مواظب خودم نبودهام كه ببينم چه ميشوم.
كار كه تمام ميشود و با آن روبهرو ميشويد، چه اتفاقي ميافتد؟
اولش ذوق ميكنم، اما فرداي آن نفرت است. ناراضي و عصبي ميشوم! ابتدا خيلي شاد ميشوم، اما فردايش دست ميبرم به كارم. گاهي كار فروخته شده را ميگيرم و قلم ميزنم. پيش آمده كه كار ناتمام هم مشتري داشته است.
بيشتر كارهاي شما در همين دوره آثارتان الهام گرفته از خط است. هنوز هم در همين آفاق و همين معنا حركت ميكنيد؟
تصميم نميگيرم. گاهي ميآيد و گاهي هم نه.
از تابلوي حضرت امير با نام «ضربت» راضي هستيد؟
روزي تلفن زنگ زد و با قرار قبلي گروهي آمدند و عكس گرفتند و سوالپيچم كردند. بعد هم جعبهاي دادند كه داخلش مدالي به يادگار از امام علي(ع) بود. دستهايم را به صورتم گرفتم و تمام دامنم از اشك خيس شد. و بعد هم «ضربت»... .
در دورهاي هم كار مطبوعاتي ميكرديد و بيشتر نقد هنرهاي تجسمي مينوشتيد.
حوصله زيادي داشتم. قلمفرسايي واژهاي ميكردم. ميخواستم بدعت بگذارم. البته روي گرفتن حق تأليفهايم هم پافشاري ميكردم و حتي ورقي چانه هم ميزدم.
با مرحوم شهوق چند سال زندگي كرديد؟
سه سال و نيم، چهار سال.
در نقاشي با هم موافق بوديد؟
نه. در سفال هم موافق نبوديم. البته همسليقهبودن با موافقبودن تفاوت دارد. سليقه من را ميپذيرفت، اما در كارهايش ميديدم كه ضد من است. قير و نفت و پوشال و سيم مواد اوليه كارش بود. البته بعضي كارهايش هم واقعا خوب بود. با موادي كار ميكرد كه ماديگرايي در آنها مشخص بود.
به غير از استاد حيدريان، ديگر چه كسي استاد مستقيم شما بود؟
مادام آشوب و آندره گدار فرانسوي كه هفتهاي يك بار آثارشان را ميديدم و كارهايم را ميديدند. نظر ايشان در روند كارهايم خيلي مؤثر بود؛ به خصوص آندره گدار.
حالا از همه بيشتر تاثير چه كسي در شما وجود دارد؟
شايد ونتوري به خاطر همان جمله و اتفاق. واقعا وقتي گفت 50 سال از تاريخ هنر عقبي، دردم آمد!
چقدر به «حلاج» نزديك شديد؟
يك نوبت ديگر، وقتي اين ضبط روشن نباشد، نكتهاي را برايت ميگويم كه تا به حال نشنيده باشي! جرمش اين بود كه اسرار هويدا ميكرد! گاهي دوست ندارم آناليز شوم.
در زمان جنگ، در باغچه خانه گل ميكاشتيد و به جبهه ميفرستاديد. گلها را مدل و از آنها نقاشي ميكرديد. اين يك چرخه از روبهرو شدن با شيوهاي از هستي بود، يا شيوهاي از مبارزه؟
در آن زمان و وقت، ميتوانست پلكاني باشد كه آدم را به اوج نماز و دعا و خدا برساند. به علاوه اينكه وقتي شما ميبيني مرگ بالاي سرت است و موشك در حال پايينآمدن، وقت جيغزدن و پارهكردن يقه نيست؛ وقت اين است كه به نارنجي و سبز پناه آوري؛ به گل! چيز به اين لطيفي كه از جنس بتن نيست و ميتواند مؤثر باشد براي نگه داشتن تو.
كارهاي شما در نمايشگاه چهارم دوسالانه جهان اسلام بسياري از مخاطبان را به خود جذب كرد و بسياري از علاقهمندان را به بحث و تحليل آثار شما كشاند. اينها جزو كارهاي آخرتان بود؟
گزيده آثار مربوط به سالهاي 83 و 84 بود؛ يعني از همين دورههاي آخر ملهم از خط.
شما همچنان كار ميكنيد؟
بله، كاري هست با همان منحنيها و فضاها. بيشتر شبها كار ميكنم.
نمايشگاه دوسالانه چهارم جهان اسلام چطور بود؟
خيلي بهتر شده بود نسبت به پيشترها. ميشود گفت بهترينش بود. اين استقبال را تا به حال سراغ نداشتم.
چه چيزي دليل اين استقبال بود؟
كيفيت كارها خيلي خوب بود و كار ايرانيها به نظرم خيلي جلوتر از بقيه بود.
شما اخيرا به عضويت فرهنگستان هنر درآمديد؛ اين عضويت چطور اتفاق افتاد؟
اين را بايد از مسئولان آنجا بپرسيد.
اگر كلاسهايي برايتان ترتيب بدهند، تدريس ميكنيد؟ قبول ميكنيد تئوريها و آموختههايتان را براي علاقهمندان تدريس كنيد؟
خيلي خوب است، اما به شرطي كه مشكلاتش برطرف شود. من درسهايم را دادهام. اظهار عقيدههايم را كردهام. شما نميتوانيد بيش از اين مرا خسته كنيد. به علاوه، خيلي از كارهايم هست كه نصفه و نيمه مانده. من را از دانشكده هنرهاي زيبا بيرون كردند به دليل نقد هنري كه مينوشتم. اما معتقدم معلم، معلم است، نه نقاش. گالريدار هم همينطور؛ مگر خلافش را ثابت كنند.
منبع: وبسايت موزه هنرهاي معاصر